لذت تنهاییــــــــــــــــ
توجه : مطالب این وبلاگ هیچ ربطی به اسم وبلاگ ندارد :دی
|
فردا به امید خدا امتحانا تموم میشه...
عشق و حال شروع نمیشه ولی حداقل یکم آرامش و آسایش مجدد میاد سراغمون...
دوباره میتونیم سر کلاس بخوابیم...(بی شوخی)
آب زاینده رود دوباره باز شد و میتونیم بعد از مدرسه بریم یکم نفس بکشیم...
...
میخوام یه چیزیو بگم...
دلم تنگه...
...
دلم برا دوستای راهنماییم تنگ شده...
دلم تنگ شده واسه لحظات بیخیالی...
واسه لحظاتی که کنار دوستام بیخیال زندگی و مشکلات بودم...
دوست دارم مثل قدیما از خنده غش کنم...
دوس دارم مثل قدیماوقتی با دوستام راه میرم براشون لنگ بگیرم تا بخورن زمین...
دلم میخواد مثل قدیما وقتی بعد از ظهر همه خوابن ، بزنم بیرون...
با دوچرخه ام تو یه مسیر خلوت پا بزنم ، پا بزنم ، پا بزنم...
و فرمون رو ول کنم...
.
.
.
چشمامو ببندم و پا بزنم ،
دستامو باز کنم...
...
باد بخوره تو صورتم...
.
.
.
دلم تنگه واسه وقتایی که 4 نفری تو پارک دراز میکشیدیم...
من مبگفتم :
آسمونو نگا ...
چقدر ابرها قشنگه...
.
.
.
دلم تنگه واسه وقتایی که میرفتیم پیست...
بعد از دوساعت بازی کردن هرکدوم یه شیشه لیموناد میگرفتیم و خدا میدونه که چقدر میچسبید!
.
.
.
هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــعــــــعــــــــعـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
.
.
.
دلم تنگه...
نظرات شما عزیزان: